مجله اینترنتی ثارالله

پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا

مجله اینترنتی ثارالله

پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا

احمد فروغی فرزند اصغر در مرداد 1335 در روستای ابر از توابع شهر خوراسگان  اصفهان در خانواده ای متدین و کشاورز متولد شد . احمد در سن چهار سالگی برای فراگیری قرآن به مکتب رفت . از دوران نوجوانی به سبب تنگی معیشت در ضمن تحصیل به کار بنائی مشغول شد.از همان ابتندا به مسائل دینی توجه داشت و از سن 8 سالگی به نماز و روزه اهمیت می داد. دبستان را در مدرسه ی ابتدایی صیرفیان پور گذراند و دوران متوسطه را در دبیرستان هاتف گذراند و در سال 1355 موفق به اخذ دیپلم شد. در سال 1355 در دانشگاه انستیتوتکنولوژی شهرکرد قبول شد و در سال 1357 موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم برق صنعتی شد. احمد با تمام وجود ظلم و ستم، رژیم پهلوی را بر پیکر جامعه لمس می کرد . با شروع انقلاب اسلامی جزو اولین افرادی بود که علی رغم ضعف فرهنگی اهالی محل ، مردم را به شرکت در راهپیمایی علیه رژیم پهلوی تهییج می کرد و همه اوقات خود را وقف انقلاب نمود و شب و روزش را به مبارزه با عمّال رژیم پهلوی اختصاص می داد و به هدایت و ارشاد هواداران رژیم پهلوی می پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی ، فعالیت خود را در کمیته ی دفاع شهری اصفان آغاز کرد و مدتی پاس بخش و مسئول شیفت بود .وی نقش موثری در دستگیری عمال رژیم پهلوی ایفا کرد . از ابتدای تشکیل سپاه پاسداران با فرماندهی حجت الاسلام سالک و معاونت سردار رحیم صفوی ، در پست معاونت عملیات خدمت می کرد.ضمن فعالیت در سپاه به فعالیت های دیگری از جمله ایجاد کلاسهای نظامی در مساجد،رسیدگی به وضعیت مالی مستمندان، راه اندازی شرکت تعاونی محلی و فعالیتهای تبلیغی و مذهبی دیگری می پرداخت. با شروع فتنه گروهک های ضد انقلاب در کردستان از 22 اردیبهشت 1359 ، به همراه علی مصدق فر و احمد حجازی عازم منطقه شد و به خاطر شجاعت و توانایی نظامی وی به عنوان فرمانده انتخاب شد و حدود 4 ماه در منطقه ی کردستان به مبارزه با عناصر ضد انقلاب پرداخت و به دلیل مجروحیت به اصفهان بازگشت و در اصفهان به عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران اصفهان منصوب شد.وی در درگیری با ضد انقلاب ، کشف مواد مخدر ، انهدام باندها ، و تشکیلات نظامی گروهک ها،بسیار زیرک و توانا بود .با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم منطقه جنوب شد و به همراه عباس کرد آبادی یک تیم مستقل تشکیل داد و از سوی سردار رحیم صفوی فرماندهی جبهه ی دارخوین به وی واگذار شد.وی در عملیات فرماندهی کل قوا نقش مهمی داشت. احمد در عملیات ثامن الائمه فرمانده محور بود. وی فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را نیز در عملیات پیروزمندانه طریق القدس بر عهده داشت .سرانجام در همین عملیات بر اثر اصابت تیر به داخل دهانش در منطقه ی چزابه به تاریخ 1360/09/11 بشهادت رسید و پیکر پاک وی در گلستان شهدای اصفهان ، قطعه ی طریق القدس ردیف 5 ، شماره 16 به خاک سپرده شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۲
جمال محمد ابراهیمی

شهید جعفر باقرزاده در چهارم تیر ۱۳۴۲، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش غلامرضا، ورتاب بود و مادرش بتول نام داشت. تا اتمام کفایتین در رشته حوزوی درس خواند. روحانی بود. به عنوان مرکز اعزام روحانی در جبهه حضور یافت

پس از تحصیلات متوسطه براى کسب معارف و علوم اهل بیت (ع) راهى حوزه علمیه قم گردید

استادانش از او به نیکى یاد مى کنند و به مراتب علم و تقواى او اذعان دارند. آیت الله اصیلى مى گوید: «بسیار روشن بود که طالب حقایق و معانى عرفانى و درک مسائل اسلامى است. در تحصیل علوم دینى و کسب کمالات بسیار کوشا بود.» 

از همان ابتدا نوجوانى بسیار پر کار و پرچمدار بود، عضو کتابخانه سلمان شده بود و جوش و خروشى داشت. وى مبحث رسائل و مکاسب را در حوزه قم مى گذارنید که دفاع از حق علیه باطل را وظیفه خود دانست. به فرمان امامش گردن نهاد و عازم جبهه ها شد و در کربلاى ۵ در شلمچه به سوى معشوق خویش پر گشود

این شهید والامقام بسیار اهل مطالعه بود، چنان که گفته شده تا پاسى از شب مطالعه مى کرد و براى رفع اشکالات علمى مایه مى‌گذاشت

گاهی در مسائل علمی درس های حوزه علمیه مسائلی بود که حل آن سخت می‌شد اما شهید جعفر باقرزاده تا این مسائل را حل نمی کرد، به خواب و استراحت راضی نمی‌شد

نکته دیگری که در زندگی این شهید دیده می شود، وصیت‌نامه اش است که شبهای آخر عمر خود در آن، اینچنین می‌نگارد

«پاسى از شب می گذرد و فرداى همین شب بانک رحیل کاروان به صدا در می آید. شاید توفیقى حاصل شود که این کاروان ما را نیز با خود ببرد. چه پیش می آید، نمی دانم... 

این شهید در ۱۳ اسفند سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در مزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۸
جمال محمد ابراهیمی

شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. من می‌خواهم مثل زینب (س) باشم.» میترا همه ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم. البته یک روز، روزه گرفت و برای افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.

 زینب در دوران کودکی دو بار بیماری سختی گرفت که در بیمارستان بستری شد و خدا زینب را دوباره به من داد. زینب بین بچه‌هایم (7 بچه، 4 دختر و سه پسر) از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت. زینب از همه بچه‌هایم به خودم شبیه‌تر بود. صبور اما فعال بود. از بچه‌گی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی می‌باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود.

خواب عجیب زینب

همیشه به شوهرم می‌گفتم از هفت تا بچه‌ام، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. زینب اهل دل بود از دوران بچه‌گی خوابهای عجیبی می‌دید. در چهار یا پنج سالگی خواب دید که همه ستاره‌ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می‌کنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: من فهمیدم که آن ستاره پرنور که همه به او تعظیم می‌کردند کی بود؟ و آن حضرت فاطمه (س) بود. زینب بسیار درسخوان و خیلی مؤمن بود. زینب دوران دبستان به کلاسهای قرآن می‌رفت. زینب بعد از شرکت در این کلاس قرآن علاقه شدیدی به حجاب پیدا کرد. زینب کلاس چهارم دبستان با حجاب شد. مادرم سه تا روسری برایش خرید و زینب با روسری به مدرسه می‌رفت. در مدرسه او را مسخره می‌کردند و اُمّل صدایش می‌زدند. از همان دوران روزه می‌گرفت با وجود گرمای زیاد و شرجی آبادان و لاغری جسمی که داشت. اولین سالی که روزه گرفت ده روز قبل از رمضان پیشواز رفت و روزه می‌گرفت. زینب کوچکترین دخترم بود، در همه راهپیمایی‌های زمان انقلاب شرکت می‌کرد. زینب فعالیتهای انقلابی‌اش را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد.

 

زینب بعد از انقلاب به خاطر پیام حضرت امام خمینی (ره)؛ هر هفته دوشنبه و پنج‌شنبه روزه بود و خیلی مقید به انجام برنامه‌های خودسازی بود. زینب بعد از انقلاب، تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه برود و طلبه بشود. او می‌گفت «ما باید دین‌مان را خوب بشناسیم تا بتوانیم از آن دفاع کنیمهنوز در حال و هوای انقلاب بودیم که ناغافل، جنگ بر سرمان خراب شد. مردم کم‌کم به دلیل بمباران و موشک از شهر خارج شدند ولی بچه‌های من مخالف بودند. زینب هم عاشق آبادان بود. دختران بزرگترم برای کمک به بیمارستان شرکت نفت رفتند. ولی زینب چون لاغر و ضعیف و هم کم سن و سال بود به جامعه معلمان که فعال بودند می‌رفت و کارهای فرهنگی انجام می‌داد.

 

بعد از اینکه امام جمعه آبادان (مرحوم حجت‌الاسلام جمی) دستور تخلیه آبادان را دادند ما به اصفهان رفتیم. البته دو تا از دختران در بسیج و بیمارستان فعالیت داشتند ماندند، ولی زینب که سوم راهنمایی بود و من خیلی به او وابسته بودم به او گفتم که به تو احتیاج دارم، راضی به رفتن به اصفهان با من شد. در اصفهان زینب که این مدت (6 ماه) از درس عقب مانده بود به مدرسه راهنمایی نجمه رفت. مدیر مدرسه همیشه از زینب تعریف می‌کرد و می‌گفت دخترت خیلی مؤمن است، زینب علاقه زیادی به شهدا داشت. هر بار که برای تشییع آنجا به گلزار شهیدان اصفهان می‌رفت. مقداری از خاک قبر شهید را می‌آورد و تبرکی نگه می‌داشت. زینب هفت تا میوه کاج و هفت خاک تبرکی شهید را در بین وسایلش نگه می‌داشت. یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر زهره بنیانیان (یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمی‌شوند. زن‌ها هم شهید می‌شوندزینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان می‌نشست و قرآن می‌خواند. بعد از مدتی از محله دستگرد اصفهان به شاهین‌شهر رفتیم. زینب اول دبیرستان بود و تصمیم گرفت به رشته علوم انسانی برود و سپس قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه علمیه را برای طلبه شدن بخواند. او در شاهین‌شهر فعالیتهای فرهنگی می‌کرد. و علاوه بر فعالیت در دبیرستان به جامعه زنان و بسیج می‌رفت. در دبیرستان گروه سرود و گروه تئاتر به نام «گروه سرود و تئاتر زینب» تشکیل می‌داد.

 

دبیرستان او از خانه ما فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ماشین به او می‌دادم که با تاکسی رفت و آمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می‌رفت، و با پولش کتاب برای مجروحین می‌خرید و هفته‌ای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می‌رفت و کتاب‌ها را به مجروحین هدیه می‌کرد. چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دانش‌آموزان پخش می‌کرد.

 

تا آنجا بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده‌ها از آنها چه توقعی دارند، مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره حجاب پخش می‌کرد. در زمستان اصفهان که وسیله گرم‌کننده درست و حسابی نداشتیم و همگی در یک اتاق که با یک تکه موکت فرش شده بود می‌خوابیدیم. یک شب که هوا خیلی سرد بود بیدار شدم دیدم زینب در جایش نخوابیده. آرام بلند شدم و دیدم رفته در اتاق خالی در آن سرما مشغول خواندن نماز شب است. بعد از نماز وقتی مرا دید با بغض به من نگاه کرد. دلش نمی‌خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نمازخواندن آن قدر لذت ببرد.

 

زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س) را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاه‌پوش در کنارش می‌نشیند و دعای نور را برای او تفسیر می‌کند. آن قدر زیبا تفسیر را می‌گوید که زینب در خواب گریه می‌کند. زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می‌گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می‌دهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را می‌خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می‌کردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه‌هایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری می‌داد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف می‌کند سفارش می‌کند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. یک شب سر نماز، سجده‌اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم «مامان، تو را به خدا این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی داری؟» با چشم‌های مشکی و قشنگش که از شدت گریه سرخ شده بود. گفت: «مامان، برای امام خمینی گریه می‌کنم، امام تنهاست. به امام خیلی فشار می‌آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می‌خورد.» زینب هر روز ظهر که از مدرسه برمی‌گشت اول به مسجد المهدی می‌رفت، نماز می‌خواند و بعد به خانه می‌آمد، در اول فروردین سال 1361 هنگام برگشت از مسجد توسط منافقین ربوده شد و با خفه کردن او با چادرش او را به شهادت رساندند و پیکر پاکش بعد از سه روز جستجوی نیروهای امنیتی و خانواده کشف گردید. منافقین در طی ارسال نامه و تماس تلفنی مسئولیت ترور زینب را برعهده گرفتند. زینب چهارده ساله و اولین دبیرستانی همراه با شهدای عملیات فتح‌المبین (160 شهید) در اصفهان تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. بعد از دفن زینب با تعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج قرار دارد و تازه رمز جمع‌آوری درخت میوه کاج را توسط زینب فهمیدم. زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. زینب دو تا وصیت‌نامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیت‌نامه مرا از اول تا آخر بدون غلط می‌خوانی؛ آن روز نزدیک است.» صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبت‌نام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیت‌نامه زینب را می‌خوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیت‌نامه دومش را در 13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.

 

نامه‌ها و دست‌نوشته‌های زینب شبیه به نامه‌های یک رزمنده در جبهه بود.

 

امروز داغ زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمی‌شوند. هیچ وقت کهنه نمی‌شود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به شهادت رساندند.

 

بعضی شبها خواب گلزار شهدای اصفهان را می‌بینیم. خواب درخت‌های کاج، درختهایی که سایبان قبرهای شهدا، قبر زینب هستند. صدای نسیمی را که میان برگ‌های آنان می‌پیچد، می‌شنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درخت‌هاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۵
جمال محمد ابراهیمی

مرواریدی در صدف ، مسعود آخوندی در سال 1342 در ماه مبارک رمضان دیده به جهان گشود مادرش قبل از تولد او در خواب دید که خداوند به او گلی عطا کرده و او باید این گل را مراقبت کند . دوران ابتدائی را در دبستان تبریزی گذرانید ، عبادت خالصانه او با کمال خضوع و خشوع انجام می گرفت و بدین گونه فطرت پاک مسعود از هر آلودگی و انحرافی مبرا بود .

ادب ، وقار ،سخاوت و مهربانی او زیانزد همه بود و لبخند همیشه برسیمایش نقش داشت . سال اول دبیرستان او مصادف با پیروزی انقلاب بود . در بسیاری از راهپیمائی ها شرکت می نمود و در مبارزه با گروه های ضد نقلاب نقشی فعال داشت ، با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و در سال 1361 در سرزمین شلمچه مجروح گشت .

در اواخر سال 1361 با تلاش بسیار در رشته مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد ولی شرکت در جنگ و فعالیت در جبهه را وظیفه اصلی خود می دانست و در عملیات فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر مقدماتی ، والفجر 1 ، والفجر 2 ، خیبر ، بدر ، کربلای 4 ،حماسه های زیادی آفرید و نهایتا در حالی که فرماندهی گردان را برعهده داشت در عملیات غرور آفرین کربلای 5 در تاریخ1/9/65 در سرزمین عشق و ایثار ، شلمچه دعوت حق را لبیک گفت و چه زیبا به جوانان سفارش نموده که : ای جوانان ای کسانی که بیشترین زحمات را برای اسلام کشیده اید ، مواظب شیطان های درونی و بیرونی باشید مبادا هدف را گم کنید ... تا کردارتان اخلاص خدائی پیدا کند ... و پشتیبانی ولایت فقیه باشید
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۰۲
جمال محمد ابراهیمی

شهید جعفر باقرزاده در چهارم تیر ۱۳۴۲، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش غلامرضا، ورتاب بود و مادرش بتول نام داشت. تا اتمام کفایتین در رشته حوزوی درس خواند. روحانی بود. به عنوان مرکز اعزام روحانی در جبهه حضور یافت

پس از تحصیلات متوسطه براى کسب معارف و علوم اهل بیت (ع) راهى حوزه علمیه قم گردید

استادانش از او به نیکى یاد مى کنند و به مراتب علم و تقواى او اذعان دارند. آیت الله اصیلى مى گوید: «بسیار روشن بود که طالب حقایق و معانى عرفانى و درک مسائل اسلامى است. در تحصیل علوم دینى و کسب کمالات بسیار کوشا بود.» 

از همان ابتدا نوجوانى بسیار پر کار و پرچمدار بود، عضو کتابخانه سلمان شده بود و جوش و خروشى داشت. وى مبحث رسائل و مکاسب را در حوزه قم مى گذارنید که دفاع از حق علیه باطل را وظیفه خود دانست. به فرمان امامش گردن نهاد و عازم جبهه ها شد و در کربلاى ۵ در شلمچه به سوى معشوق خویش پر گشود

این شهید والامقام بسیار اهل مطالعه بود، چنان که گفته شده تا پاسى از شب مطالعه مى کرد و براى رفع اشکالات علمى مایه مى‌گذاشت

گاهی در مسائل علمی درس های حوزه علمیه مسائلی بود که حل آن سخت می‌شد اما شهید جعفر باقرزاده تا این مسائل را حل نمی کرد، به خواب و استراحت راضی نمی‌شد

نکته دیگری که در زندگی این شهید دیده می شود، وصیت‌نامه اش است که شبهای آخر عمر خود در آن، اینچنین می‌نگارد

«پاسى از شب می گذرد و فرداى همین شب بانک رحیل کاروان به صدا در می آید. شاید توفیقى حاصل شود که این کاروان ما را نیز با خود ببرد. چه پیش می آید، نمی دانم... 

این شهید در ۱۳ اسفند سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در مزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۰
جمال محمد ابراهیمی

شهید جمال محمد ابراهیمی

شهید جمال محمد ابراهیمی در تاریخ 1342/7/1 در شهر ضا اصفهان متولد شد. دوران کودکی را در محیط گرم خانواده سپری کرد دوران ابتدایی و متوسطه وی مصادف با پیروزی انقلاب شد.

او چند سال در کردستان مسئول بهداری بود، سپس با شرکت در کنکور، در تربیت معلم شهید باهنر اصفهان قبول شد و در طول ادامه تحصیل باز از جبهه و جنگ غافل نبود.

سرانجام در فروردین ماه سال 1365 بعد از امتحانات نوبت دوم عازم جبهه سد. در عملیات والفجر 8 و در جریان آزاد سازی فاو به عنوان آرپیچی زن شرکت داشت و سرانجام در طی عملیات در تاریخ1365/1/19 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

فرازی از وصیت نامه شهید:

من رفتم جوانیم را دادم تا اسلام زنده باشد و تو در پناه آن به راحتی زندگی کنی.

بیا و جوانمرد باش و اگر کاری می کنی سعی کن برای خدا باشد و بی خودی دم از خدا نزن و کاری نکن که اصلا ربطی به خدا نداشته باشد.

اما صحبتم با هر کسی است که این وصیت نامه را می خواند: برادر و خواهر محترم، بدانید که اولا این راهی که من انتخاب کردم با کمال میل بوده و هیچ اجباری در کار نبوده و راضی نیستم هیچ فکری جز این درباره من بکنید.

آری نکند بعد از من هر که پدر و مادر مرا دید دل برای آن ها بسوزاند، چرا که آن ها رستگار خواهند شد. بله آن ها دنیای فانی را با جهان آخرت عوض کردند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۰
جمال محمد ابراهیمی

روز حماسه و ایثار استان اصفهان

بیست و پنجم آبان روز حماسه  و ایثار استان اصفهان، انگیزه ای شد تا در فاصله ای سی ساله به بازکاوی عملیات محرم بپردازیم. عملیاتی که در منطقه زمانی خاصی به وقوع پیوست .یعنی هنگامی که ایران  به  ظاهر در عملیات رمضان به اهداف خود دست نیافت و دشمن به جهت سرپوش نهادن بر پیروزی های بزرگ فتح المبین (فروردین ۱۳۶۱) و بیت المقدس(خرداد ۱۳۶۱) به تبلیغات جهانی خود دامن می زد تا ایران را از ادامه ی نبرد ناتوان جلوه دهد وعملیات محرم مهر باطلی بود بر تمام فرافکنی های عراق و اربابانش و ضرب شصت دیگری بود از سوی رزمندگان سخت کوش تا بار دیگر همه جهان سر در لاک خود فرو ببرند .

عملیات محرم از جمله عملیات هایی بود که عمده ی بار آن بر دوش فرزندان اصفهان بود و این خود برگ طلایی دیگری از مبارزات ،مقاومت و ایثارگری  این استان می باشد . استانی که در طول  جنگ بالاترین سهم را از حضور در جبهه گرفته، تا خط شکنی در عملیات ها و کسب موفقیت  ها و پیروزی های بزرگ ، توانمندی و خلاقیت های فوق العاده دفاعی و نظامی، تجلی مردم در پشتیبانی جبهه و جنگ و صدها ابتکار که همه  علائم حضور جدّی  در میدان را نشان می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۵۳
جمال محمد ابراهیمی

شهید رسول هلالی

فرمانده پیشمرگان مسلمان کرد واحد سنندج

تیر ماه سال ۱۳۳۶ ه ش د ر بخش ۳ اصفهان ,محله پا گلدسته در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی علاقه وافری به مسائل مذهبی داشت و علی رغم کار و فعالیت و مطالعه کتب مذهبی از شاگردان ممتاز مدرسه بود. پس از اخذ دیپلم از هنرستان فنی، موفق به اخذ فوق دیپلم در رشته نساجی شد. به دلیل علاقه به ادبیات، دیپلم ادبی نیز اخذ کرد. سپس به خدمت نظام رفت. با فرمان حضرت امام از سربازخانه فرار کرد و بقیه خدمت را پس از انقلاب به اتمام رسانید. بعد از آن به خیل خدمتگذاران به انقلاب در کمیته دفاع شهری پیوست. پس از مدتی با توجه به علاقمندی وافر به صورت طلبه تمام وقت در مدرسه امام صادق (ص) مشغول تحصیل علوم اسلامی گردید. با شورش ضد انقلاب در کردستان و ضرورت دفاع از کیان اسلام تصمیم به حضور در کردستان گرفت و مشتاقانه به سوی آن منطقه شتافت.

به دلیل توان علمی و فضائل اخلاقیش مسئولیت روابط عمو.می سپاه در سنندج را بر عهده وی گذاردند. پس از مدتی به کارآیی و توانمندی، او به عنوان قائم مقام سازمان پیشمرگ های مسلمان کرد معرفی و مشغول به کار شد. علی رغم مسئولیتی که داشت، برای خود هیچ امتیازی نسبت به دیگران قائل نبود. در حفظ ارزشهای انقلاب لحظه ای آرام نداشت و دمادم خود را در معرض شعله های خطر قرار می داد. رسول با حسن خلق، اخلاص و صمیمیت فوق العاده محوریتی بود برای جذب و هدایت پیشمرگ های مسلمان کرد و مردم آن منطقه. پس از بازگشتت پانزده سال که از شهادت ایشان می گذ رد، هنوز یاد خاطرات شیرین او بذر ایمان را در دل مومنان آبیاری می کند.

این عاشق دلسوخته، معلم مهذب و سردار رشید د ر پنجم خرداد ماه سال ۱۳۶۱ در جریان یک درگیری مورد اصابت تیر خصم قرار می گیرد و شربت شهادت می نوشد و در قرب حق منزل می گزیند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۰
جمال محمد ابراهیمی

شهید ابراهیم نصر آزادانی

نام پدر : محمود

 

محل تولد : اصفهان- ماربین-محله آزادان و لادان

تاریخ شهادت : ۲/۳/۱۳۶۱

نحوه شهادت : اصابت گلوله به پشت گردن

محل شهادت : خرمشهر

محل دفن : گلستان شهدای استان اصفهان

عملیات : بیت المقدس

آخرین مسئولیت : جانشین فرمانده گردان امام سجاد(علیه السلام) لشکر۱۴ امام حسین(علیه السلام)

مختصری از زندگی نامه شهید :

از آغاز نوجوانی به علت تنگنای اقتصادی مجبور شد که برای امرار معاش خود و خانواده اش همزمان با تحصیل به اشتغال در یک کارگاه چوب‌بُری بپردازد در سن ۱۵ سالگی در رشته ورزشهای رزمی (جودو) شروع به فعالیت نمود و یکی از ممتازترین ورزشکاران این رشته شد در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت و چند ماهی از خدمتش نگذشته بود که به دنبال فرمان حضرت امام از سربازی فرار کرده و پس از پیروزی انقلاب در کمیته دفاع شهری مشغول خدمت شد و با شروع درگیری در کردستان عازم آن دیار گردید و پس از بازگشت در واحد آموزش سپاه مشغول آموزش و آماده سازی نیروهای سپاه شد و همزمان با فعالیتش در سپاه مسئولیت هیئت ورزشهای رزمی استان اصفهان را نیز به عهده گرفت و به همراه شهید محمد منتظری عازم جنوب لبنان شد و مدتی در آنجا ماند و با شروع جنگ به جبهه‌‌های جنگ شتافت و سرانجام در مرحله سوم عملیات فتح خرمشهر به عنوان یکی از مسئولین فعال عملیات شرکت داشت و به فیض عظیم شهادت نائل آمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۳۷
جمال محمد ابراهیمی

شهید حاج علی قوچانی

درروز اول تیرماه ۱۳۴۲در شهر اراک دیده به جهان گشود.وی  در کودکی به همراه پدر و مادرش از اراک به اصفهان آمد، شرایط معیشتی ایجاب می کردکه درمحل های مختلفی زندگی کنند. از همان کودکی باکاستی ها وسختی ها انس گرفت وسازندگی او از همین دوران آغازشد. ازهمان کودکی حالاتی کنجکاوانه داشت. بسیار جسور و چالاک و فعال بود.

در دوران انقلاب با اینکه سن چندانی نداشت به اندازه توان خود در رویداد های انقلاب شرکت و فعالیت کرد.هنوز در اوان جوانی بود که بعد از انقلاب،روستاهای سمیرم و بوئین میاندشت را زیرپاگذاشت ودر خدمت انقلاب، به کمک محرومان و مستضعفان آنجاشتافت. با شروع درگیریهای کردستان با سن کم و جثه کوچک، به هرنحو ممکن، خود را به آنجا رساند. در کردستان شاهد درگیریها و خیانتهای مدعیان طرفداری از خلق یعنی دمکراتها و چپ گراها بود و در آنجا کم کم چهره خود را نشان داد.سالها شرکت فعالانه و مستمر او در جبهه های خون و آتش و درگیری با گروههای محارب و منافق در جنوب وغرب از او فرمانده ای ساخته بود شجاع، صبور و رازدار. زاهد شب بود و شیر روز. بارها تا مرزشهادت پیش رفت. در سال ۱۳۶۳ به مکه معظمه مشرف شد وپس از چندی ازدواج کرد.

او به عنوان فرماندهی مدیر ولایق، هدایت بخشی از نیروها را در حمله به فاو،بعهده داشت. در منطقه استراتژیکی کارخانه نمک از خود رشادتهای فراوان نشان داد و سرانجام پس از شش سال رشادت و جانبازی، در سن ۲۲ سالگی، در یک عروج آسمانی، تماشاگر راز شد و روح و جسم خود را نثار دوست کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۲۲
جمال محمد ابراهیمی