مجله اینترنتی ثارالله

پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا

مجله اینترنتی ثارالله

پایگاه مقاومت بسیج سیدالشهدا

۲۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

 

68 شعار و پیام ویژه مراسم میلیونی 22بهمن ماه گردآوردی نموده است که در زیر می آید:

 

به آمریکای شیاد / نمی کنیم اعتماد

از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن

در غیرت ما ذلت نمی گنجد

خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد(ص) قادمون

ما از عربده های مستانه شیطان بزرگ آمریکای جنایتکار و رجزهای توخالی محاصره اقتصادی نمی ترسیم.

ما آمریکا را زیر پا می گذاریم

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم

نه سازش نه تسلیم پیام ملت ماست/ اطاعت از رهبری ضامن عزت ماست

ما عاشق مبارزه با صهیونیستها هستیم

من دیپلمات نیستم، انقلابی ام

لبیک یا رسول الله / هیهات منا الذله

دشمنی با آمریکا / وصیت شهدا

بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد

انرژی هسته ای حق مسلم ماست

ما پیروان مکتب حسینیم / با آمریکا همچون پیر خمینیم

دل به نقطه های امیدبخش ببنید نه به نقطه های خیالی(رهبر انقلاب)

مردم ایران همگی با هم اند / در راه حق با امریکا دشمن اند

این گفته ملت و رهبر با تدبیر است / رابطه با آمریکا یک خواب بی تعبیراست

این است حرف شهیدان / مبارزه با شیطان

ما عاشقان محمدیم

نه سازش نه تسلیم/ما همه با هم هستیم

خامنه ای صراط مستقیم است / منکر بر ولایتش رجیم است

خامنه ای صراط مستقیم است / دشمن او منحرف و رجیم است

ملت آزاده ی ما بیدار ه / فتنه ی دشمنان اثر نداره

هیهات منا الذله شعار نهضت ماست / 22بهمن ماه تجدید بیعت ماست

مثلث شوم وپلید ابلیس / آمریکا واسرائیل وانگلیس

22بهمن ماه حماسه حضور است/جمهوری اسلامی زمینه ی ظهوراست

فتنه گر بی تربیت/ می ترسه از مقاومت

خون شهیدان بر زمین جاری است/ مذاکره با آمریکا خواری است

حتی اگر که تحریم، چندین برابر گردد/ هیهات ملت ما از راه خود بر گردد

مسئولان دولتی نگاهشان به دست بیگانه نباشد(رهبر انقلاب)


تنها ره سعادت/ وحدت و استقامت

لا اله الا الله / آمریکا عدو الله

محمد رسول الله / اسراییل عدو الله

علی ولی الله / انگلیس عدو الله

علی ولی الله / فرانسه عدو الله

ما ملت دلاوریم/ پیرو امر رهبریم

حرف ما یک کلام، مقاومت والسلام

انرژی هسته ای نشان اقتدار است/ ادامه تحریم ها شیوه ابلهانَ است

نه سازش، نه تسلیم/ تا آخر خط هستیم

تیر آخر دشمن، تحریمه و تهدیده/ تن دادنِ به سلطه، بندگی یزیده

تحریم اقتصادی/ دیگر اثر ندارد

رمز بزرگ پیشرفت/ یک اقتصاد بی نفت

این است عقلانیت/ وحدت و استقامت

اینو می گن عقلانیت/ مقاومت، مقاومت

ملت میگه مقاومت/ فقط اینه عقلانیت

این گفته ملت و، رهبر با تدبیر است/ سازشِ با آمریکا، یک خواب بی تعبیر است

زیر سلطه شیطان/ هرگز نمی ره ایران

ترسی که از ما در دل دشمن است. نشانه ای از نهضت بهمن است

ما تا آخر این راه ایستاده ایم

تا فتح بدر و خیبر/ یک یاحسین دیگر

دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت / و قفس بر سر صاحب قفسان باید کوفت

ره مبندید که ما کهنه سواریم ای قوم / سر برگشت نداریم نداریم ای قوم

باید عمل به حرف مردم بشه/منافع ملی ما گم نشه

از ملت ما می رسد این صدا / تحریم گفتگوی با امریکا

نژادپرست مکار / امریکای فریبکار

هر که با ما درافتد / به پای ملت افتد

خواص بی بصیرت مایه ننگ ملت

این است DNA ما / نفرت از امریکا

راه رسیدن به ثبات جز این نیست/محو رژیم غاصب صهیونیست

ما دشمنان ظلم و استکباریم / به اعتمادتان نیاز نداریم

استکبار از ملت ما می ترسد / از وحدت مردم ما می لرزد

این سخن جاوید روح خداست / اُمُّ الفسادِ قرن ما آمریکاست

انرژی هسته ای حق مسلم ماست/ مذاکره با قدرت نشان ماست

نه تحریم، نه ذلت/ مذاکره با عزت/ با حفظ شان ملت

موضع ملت ما، همیشه در هر کجا/ موضع انقلاب و رهبر والا مقام

لغو همه تحریم ها شرط توافقات است/ این شرط ملت ما، در این مذاکرات است

نصر من الله و فتح قریب/ مرگ بر آمریکای مردم فریب
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۰۹
جمال محمد ابراهیمی

 

 

22بهمندر روز 22 بهمن 1357، تاریخ نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) به نقطه عطف خود رسید. در روز 22 بهمن سرانجام مبارزات مردم مسلمان به بار نشست و پادشاهی 2500 ساله و ظلم و استبداد بیش از 50 ساله رژیم پهلوی در ایران، ریشه کن شد و به خواست الهی حکومت جمهوری اسلامی تأسیس شد.

 


وقایع ۲۲ بهمن

وقایع ۲۲ بهمندر روز 22 بهمن به ترتیب زندان اوین، ساواک، سلطنت آباد، مجلسین سنا و شورای ملی، شهربانی، ژاندارمری و ساختمان زندان کمیته مشترک به تصرف مردم در آمد.در تسخیر شهربانی سپهبد رحیمی فرماندار نظامی تهران به دست انقلابیون مسلح افتاد. پادگان باغشاه و دانشکده افسری، دبیرستان نظام، زندان جمشیدیه، پادگان عشرت آباد و پادگان عباس آباد یکی پس از دیگری تسلیم شدند و آخرین مرکزی که به تصرف درآمد رادیو و تلویزیون بود.

 

 

 

 

 


تصمیم شورای عالی ارتش در روز 22 بهمن

روز 22 بهمنساعت ۱۰ بامداد روز ۲۲ بهمن شورای فرماندهان نیروهای مسلح در ستاد مشترک تشکیل گردید. نظامیان حاضر در جلسه عبارت بودند از: عباس قره باغی، جعفر شفقت، حسین فردوست، هوشنگ حاتم، ناصر مقدم، عبدالعلی نجیمی، احمدعلی محققی، عبدالعلی بدره‌ای، امیرحسین ربیعی، کمال حبیب اللهی، عبدالمجید معصومی، جعفر صانعی، اسدالله محسن زاده، حسین جهانبانی، محمد کاظمی، خلیل بخشی آذر، علی محمد خواجه نوری، پرویز امینی افشار، امیر فرهنگ خلعتبری، محمد فرزام، جلال پژمان، منوچهر خسروداد، ناصر فیروزمند، موسی رحیمی لاریجانی، محمد رحیمی آبکناری و رضا وکیلی طباطبایی.ریاست شورای عالی ارتش بر عهده عباس قره باغی بود. پس از گزارش فرماندهان نیروها از وضعیت موجود بحث پیرامون همبستگی ارتش با مردم آغاز شد؛ اکثرا موافقت خود را اعلام نمودند و سرانجام اعلامیه‌ای مبنی بر بی طرفی ارتش تهیه و بامضا رسید. پس از تصمیم شورای عالی، ساعت یک بعد از ظهر خبر تصمیم شورای عالی ارتش در اختیار رادیو و تلویزیون گذاشته شد. رادیو ایران برنامه عادی خود را قطع و اعلامیه را قرائت کرد. لحظه‌ای بعد نیروهای انقلاب محوطه صدا و سیما را تصرف نمودند و خبر سقوط رژیم سلطنتی پهلوی از صدا و سیما اعلام شد.



متن پیام امام خمینی (ره) در روز 22 بهمن 57

 

متن پیام امام خمینی (ره) در روز 22 بهمن 57 به این شرح است؛

بسم الله الرحمن الرحیم
ملت مسلمان و قهرمان و مبارز ایران! در این لحظه حساس که به لطف خداوند تعالی مبارزات قهرمانانه شما سدهای استبداد و استعمار را یکی پس از دیگری می شکند و انقلاب اسلامی شما شکوفه ها و میوه های خود را آشکار می سازد، لازم می دانم ضمن اظهار تشکر و قدردانی از یک یک شما برادران و خواهران چند نکته را یادآوری نمایم:

شما در جریان مبارزات گذشته رشد اسلامی و انقلابی خود را آشکار کرده اید و اکنون بیش از پیش لازم است که این رشد را به جهانیان نشان دهید تا جهانیان بدانند مردم مسلمان ایران می توانند بدون قیمومت این و آن، راه سعادت خود را انتخاب نمایند.

لهذا از شما می خواهم که اولا مانع آشوب و هرج و مرج بشوید و نگذارید آشوبگران مغرض به عملیاتی از قبیل غارت، آتش سوزی، مجازات متهمان و از بین بردن آثار علمی و فنی و صنعتی و هنری و اتلاف اموال عمومی و خصوصی دست بزند. دشمن برای خراب کردن چهره نهضت از طریق نفوذ دادن افراد مفسد و مغرض در میان توده مسلمان دست به چنین کارها می زنند تا نهضت ما را ارتجاعی و وحشیانه قلمداد نمایند. من اکیدا اعلام می کنم که هر کس دست به چنین عملیاتی بزند از جامعه انقلابی ملت مطرود و در پیشگاه خداوند متعال مسئول است.

ثانیا توجه داشته باشید که انقلاب ما از نظر پیروزی بر دشمن هنوز به پایان نرسیده است. دشمن از انواع وسایل و دسائس بهره مند است و توطئه ها در کمین ماست. تنها هوشیاری و انضباط انقلابی و اطاعت از فرمانهای رهبری و دولت موقت اسلامی است که همه توطئه ها را نقش بر آب می سازد.

ثالثا افرادی از دشمن که به عنوان اسیر در اختیار شما قرار می گیرند هرگز مورد خشونت و آزار قرار ندهید. همچنان که سنت اسلامی است به اسیران محبت و مهربانی کنید و البته دولت اسلامی به موقع آنها را محاکمه و عدالت را در مورد آنها اجرا خواهد کرد.

از همه شما برادران و خواهران عزیزم می خواهم که با دولت موقت انقلابی اسلامی که وارث یک سلسله خرابی های دولتهای فاسد گذشته است همکاری نمائید تا به حول و قوه الهی هر چه زودتر با همکاری یکدیگر ایران اسلامی آباد و آزاد را مورد غبطه جهانیان بسازیم.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
روح الله الموسوی الخمینی
22/11/57

 

                                               پیروزی انقلاب در 22 بهمن


پیروزی انقلاب در 22 بهمنبا وجود همه ناباوریها و تمامی تلاشهایی که در سطح بین‌‌المللی برای حفظ رژیم شاه و جلوگیری از موفقیت امام‌خمینی بعمل آمد، انقلاب اسلامی در مرحله نخست مبارزات خویش در  روز 22 بهمن  پیروز گردید و از این جهت پیروزی آن بیشتر به یک معجزه شبیه بود تا تحولی عادی. به جز امام‌خمینی و توده‌‌های بیشماری که خارج از تحلیل‌های معمول، به گفته‌‌ها و وعده‌های امام باور قلبی داشتند، عموم تحلیل‌گران سیاسی و همه کسانی که در رخدادها و حوادث ایران دخیل بودند وقوع چنین پیروزی را، حتی تا روزهای واپسین عمر رژیم شاه ناممکن می‌دانستند.
چنین بود که از صبحدم 22 بهمن 1357 خصومت با نظام نوپای اسلامی در پهنه‌ای گسترده آغاز شد. جبهه دشمنیها را آمریکا رهبری می‌کرد و دولت انگلیس و برخی دول اروپایی دیگر به همراه تمامی رژیمهای وابسته به غرب در آن مشارکت فعال داشتند. شوروی (سابق) و اقمار آن نیز ناخرسند از اتفاقی که در ایران افتاده و به حاکمیت دین منجر گردید، با آمریکائیها در بسیاری از خصومتها همسو شدند. نمونه بارز این هم‌پیمانی در همنوائی نیروهای چپ و راست ضدانقلاب داخل کشور که بعدها اسناد وابستگی آنان به سفارتخانه‌های شوروی و آمریکا افشا گردید و از آن بارزتر هماهنگی همه‌‌جانبه دو کشور در تجهیز صدام و حمایت از او در جنگ با جمهوری اسلامی را می‌‌توان مشاهده کرد. اما امام‌خمینی با همان منطقی که نهضت اسلامی را آغاز کرده بود، در اوج فتنه‌ها و فشارهای خارجی انقلاب را هدایت کرد و آن را با اراده خویش به دوره سازندگی و ثبات هدایت نمود.
نهضتی که امام‌‌خمینی پرچمدار و پایه‌گذار آن بود، توانست در  روز 22 بهمن غبار از چهره اسلام زدوده و سیمای حقیقی آن را پس از 14 قرن به جهان تشنه عدالت بنمایاند. به همین دلیل است که انقلاب اسلامی ایران در جهان اسلام به عنوان «انقلاب امام‌‌خمینی» شناخته شده است.
به همین علت است که تاکنون هیچ یک از طرحهای سیاسی و اقتصادی و نظامی آمریکا علیه ایران که غالباً با حمایت یا سکوت متحدان منطقه‌ای و جهانی آن کشور همراه بوده، به نتیجه نرسیده است. و به همین دلیل است که پس از گذشت سه دهه مقابله غرب با انقلاب، امروز تئوریسین‌ها و سیاستمداران اروپائی و آمریکائی بر ضرورت پذیرش و تحمل واقعیت انقلاب و جایگاه جمهوری اسلامی در عرصه بین‌المللی تاکید می‌کنند.


نهضتی که در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید، امروزه برای بسیاری از ملل جهان چراغ راه زندگی است.


از این رو «22 بهمن» تنها نباید به عنوان روز پایانی یک رژیم سیاسی و آغازی بر حیات رژیم دیگر تلقی گردد. بلکه باید از آن به عنوان سرفصلی برجسته در تاریخ سیاسی ایران و نقطه‌ای عطف در روند مبارزات ملت ایران یاد کرد.

 

 

عوامل پیروزی در 22 بهمن 

پیروزی شکوهمند 22 بهمن 57، حاصل عوامل بسیاری است که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1-
ایمان به خداوند متعال

2-
رهبری روحانی متقی و فقیه آگاه; امام خمینی رحمه الله

3-
اتحاد و همبستگی همه، اقشار ملت.

4-
استقامت و پایداری در راه خدا، تحمل مشکلات و ... بر هیچ کس پوشیده نیست که جمع شدن این عوامل در ملتی موجب نزول تاییدات غیبی الهی گردیده و پیروزی آن ها بر دشمنان حتمی می شود.

 

 

22 بهمن و حیرت جهانیان :

در دوران معاصر ، روز 22 بهمن پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ، *حادثه مهم و حیرت انگیزی برای جهانیان بود . این حادثه بزرگ قرن ، از یک سو معادلات سیاسی استکبار را در ادامه سیاست سلطه و تقسیم استعماری جهان بر هم زد و از سوی دیگر ، یکی از استوارترین رژیمهای وابسته را ریشه کن ساخت و در کشور ایران ، *با اهمیتی که از نظر استراتژیکی و اقتصادی برای قدرتهای بزرگ جهان داشت ، تحولی سیاسی ـ مردمی و عظیم به وجود آورد و یک بار دیگر اسلام به عنوان قدرت تعیین کننده در جهان مطرح شد و چشم انداز وحدت جهان اسلام و ایستادگی در برابر استعمار کهنه و نو ، ایجاد قطب سیاسی جدید در جهان و فروریزی رژیمهای وابسته و تحمیلی را در سرزمینهای پر نعمت اسلامی ، در برابر دیدگان مشتاق بیش از یک میلیارد مسلمان گشود و موجی از وحشت و اضطراب رادر دلهای جهانخوران پدید آورد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۲
جمال محمد ابراهیمی

شهناز حاجی‌شاه» نخستین زن شهیده خرمشهر است.او در سال 1336 در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. با آغاز جنگ و اشغال خرمشهر، در کنار برادرانش، ناصر و محمد حسین، به دفاع از شهر پرداخت. او به قدری نسبت به تمام اعضای خانواده و پدر مادرمان احساس مسئولیت می‌کرد که فرزند بزرگ خانواده به نظر می رسید.جنگ که آغاز می‌شود خانواده او به اهواز می‌روند اما او به همراه برادرانش در شهر می‌مانند تا از خرمشهر دفاع کنند.

هشتم مهرماه سال 1359 از شیراز کامیونی می‌رسد که بار آورده بود و می‌خواست آنها را در مکتب خالی کند. دخترها منتظر آمدن مردها نمی‌شوند و خودشان دست به کار می‌شوند. مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، عراقی‌ها خانه سمت چپ خیابان را با خمپاره زدند.شهناز و دوستش شهناز محمدی همراه بقیه به طرف خانه می‌دوند تا اگر زنی در آنجا هست،او را بیرون بیاورند که خمپاره‌ای بین آن دو به زمین می‌خورد و منفجر می‌شود. ترکش مستقیما به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهید کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۸
جمال محمد ابراهیمی
نرگس حیدرپور هم از دیگر شیرزنان کشورمان است. وی درباره اتفاقی که در مهرماه سال59 رخ داده است می‌گوید: پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهر‌ماه59 مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در 50کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و...) مرا به شهادت ‌رساندند.

مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمی‌گردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقی‌ها می‌شوند اما به‌دنبال غذا داخل روستا می‌روند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمی‌دارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه می‌شوند.

حیدرپور این لحظه را اینگونه روایت می‌کند: در موقع این حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد ‌شهادت اقوام‌ام بودم. از آنجا که دچار نگرانی‌ها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به ‌شهادت ‌رسیدن عده‌ای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حمله‌ور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که به‌شدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم.۱۸‌ماه آواره بودیم تا اینکه عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۷
جمال محمد ابراهیمی

 دیگر زنان شهیده که در راه اعتلای کشورمان به شهادت رسیده است می‌توان به شهیده «نسرین افضل» اشاره کرد. او در سال 1338 در شیراز متولد شد و روزها و سال‌های شیرین کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری نیک‌روش و به همت و اهتمام پدری مخلص و متدین ‌گذراند. سپس در مدارس شیراز، تحصیلات دوره‌های ابتدایی و راهنمایی را به پایان ‌رساند و به برکت و بهره معارف و تعالیم عالیه اسلامی، زندگی عزتمندانه و شرافتمندانه خود را ادامه داد و حجب و نجابت،زیور و زینت جانش ‌شد و با ادای فریضه‌هایی چون نماز و روزه،روح و روانش را نشاط ‌بخشید.

نسرین با ورود به دبیرستان، بر بسیاری از نابسامانی‌ها در رژیم شاه، خردمندانه اعتراض ‌کرد و بر نامشروع بودن حکومت وقت خروش برداشت تا آنجا که یک بار نیروهای امنیتی او را تحت تعقیب قرار دادند.

با معدل 18موفق به اخذ دیپلم شد. وی با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت، کمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خویش را صرف خدمت در کمیته امداد، کمیته انقلاب اسلامی،سپاه و جهاد سازندگی کرد. مطلوب خود را در جهادسازندگی یافت و با خدمت به محروم‌ترین قشر جامعه، به دنبال کسب قرب به پروردگار بود.

در نخستین تلاش‌هایش،به عنوان جهادگر در یکی از روستاهای مجاور شیراز(روستای دودج) برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاس‌های فرهنگی همت ‌گماشت و آنان را با اصول و معارف انسا‌ن‌ساز اسلام مأنوس و مألوف کرد. سپس فعالیتش را در روستای «دشمن زیاری» ادامه داد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت ورزید.

در آغاز سال 1360 ، نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادرش احمد افضل (مفقودالاثر) در مورد رفتن به آنجا مشورت کرد و در همان زمان بود که جهاد اعلام کرد که در جهت رشد هرچه بیشتر فرهنگی به بانوان در کردستان احتیاج است.

نسرین افضل پس از مشورت با علمای شهر راهی کردستان شد. چیزی نگذشت که گوهر وجود وقف الهی شده نسرین افضل بر همه نمایان شد و همه ارگان‌ها سعی کردند از فضایلش بهره‌ ببرند و افضل تا آنجا که توان داشت ارگان‌های ضعیف و مردم محروم آنجا را توان الهی ‌بخشید. حتی وقت استراحت شبانه خویش را در فرمانداری و برای تقسیم کردن کوپن‌های مردم مهاباد صرف ‌کرد. بعضی اوقات تا نیمه‌های شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته در اختیار ضدانقلاب بود برای آموزگاران متعهد آن دیار جلسه می‌گذاشت.

در شهریورماه سال 1360 خبر شهادتش برادرش را شنید و راهی شیراز شد و مطلع شد برادرش نه تنها به درجه رفیع شهادت نائل آمده که وجودگهربار او به شهیدان مفقودالاثر انقلاب پیوسته است.

با مسئولیت سنگینِ ابلاغ اندیشه شهدا، دیگر بار به مهاباد بازگشت و در سپاه،جهادسازندگی،بنیاد امور جنگ‌زدگان، فرمانداری،آموزش و پرورش و سپاه پاسداران مجاهدت کرد. حالا تنها کسی است که برای تصدی‌گری تبلیغات و انتشارات سپاه در مهاباد لایق.

مدتی این مسئولیت را می‌پذیرد و در عین حال به دیگر ارگان‌ها نیز رسیدگی می‌کند و سپس به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش با سمت معلم تربیتی شروع به کار می‌کند و با این مسئولیت معلمین را نیز آموزش می‌دهد و یک دوره از معلمین نهضت سوادآموزی نیز از جمله افرادی بودند که از فضل او بهره‌مند می‌شوند.

در نخستین روزهای بهار سال 1361 با یکی از جوانان مجاهد شاغل در سپاه، ازدواج کرد و تابستان همان سال در شامگاه هنگامی که از مراسمی به منزل باز می‌گشت سوار خودرویی شد اما در مسیر به کمین عوامل ضدانقلاب ‌افتاد و در آن جمع، تنها، شهیده نسرین افضل مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۶
جمال محمد ابراهیمی
سیده طاهره هاشمی» یکی از همین بانوان است که در 14 سالگی به شهادت رسیده است.او روز یکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید محله ( شهربانو محله) متولد شد. این سیده با سن کمی که داشت اما با از نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی داشته است.

به گفته دوستان شهیده هاشمی، او دختری صبور و از خودگذشته بوده است ولی در عین حال همواره نظر انتقادی خود را با صراحت با معلمانش در میان می‌گذاشت و ترسی از بیان حقایق نداشته است.

درجریان پیروزی انقلاب، طاهره با اینکه بیش از 10 سال نداشت همواره با خانواده خود چون سایر اقشار مردم در بیشتر تظاهرات شرکت می‌کرد. پس ازپیروزی انقلاب با پیوستن به انجمن اسلامی مدرسه و انجمن اسلامی شهید محله در تداوم انقلاب اسلامی ‌کوشید.سعی داشت دوستان و آشنایان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نیز آنچه را می‌گفت عمل می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه می‌گرفت.

هاشمی ششم بهمن ماه 1360 درحالی که برای رزمندگان اسلام که برای ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمع‌آوری دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهید شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۲۴
جمال محمد ابراهیمی

صیت‌نامه شهید محسن حججی را با هم می‌خوانیم

حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما اینجا برای اجرای فرمان شما آمده‌ایم و آماده تا سرمان برود و سر شما سلامت باشد».

آسمان اینجا شبیه هیچ‌جا نیست حتی آسمان روستای دورک و وزوه که در اردوی جهادی دیده‌ام یا آسمان بیابان‌های سال‌های خدمتم، اینجا بوی دود و خون می‌آید. کم‌کم انگار لحظه دیدار است ولی این لحظه‌های آخر که حرامیان دوره‌ام کرده‌اند می‌خواهم قصه بگویم و قصه که می‌گویم کمی دلم هوایی علی کوچولویم می‌شود ولی خدا وعده داده که جای شهید را برای خانواده‌اش پر می‌کند، اما حتماً قصه‌ام را برای علی وقتی بزرگ شد بخوانید.

قصه کودکی‌ام که با پدرم در روضه‌های مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت می‌کردم، قصه لرزش شانه‌های پدر و من که نمی‌دانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس می‌گفت و توصیه می‌کرد:

«
پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».

دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه می‌گفت «تو را محسن نام گذاشتم به‌یاد محسن سقط‌شده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچه‌های بزرگی به‌رویم باز شد اما نمی‌دانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.

بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظه‌ای شک کنی به رضایتت که من شفاعت‌کننده‌ات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را به‌دست بگیر و سرفراز باش چون ام‌وهب.

مادر، یادت هست سال‌های کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و این‌قدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسه‌ای تربیتی‌فرهنگی به همین نام بود.

همان سال‌ها بود که مسیر زندگی‌ام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتاب‌خوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را به‌سرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.

و ازدواج که آرزوی شما بود، با دختری که به‌واسطه شهدا با او آشنا شدم و خدا را شاکرم که حاج احمد از دختران پاکدامنش نصیبم کرده است، همنام حضرت زهرا(س) و از خانواده‌ای که به‌شرط اینکه به‌دلیل نداشتن فرزند پسر برایشان فرزند خوب و باایمانی باشم دختر مؤمن و پاکدامنشان را با مهریه‌ای ساده به‌عقدم درآوردند و من هم تنها خواسته‌ام از ایشان مهیا‌کردن زندگی برای رسیدن به سعادت و شهادت بود و با کمکِ هم، زندگی مهدوی(عج) را تشکیل دادیم، خانواده‌ای که در روزهای نبودنم و جهادم همسر و فرزندم را در سایه محبتشان گرفتند و من دلم قرص بود که همسر و فرزندم جز غم دوری و دلتنگی غمی نداشته باشند، همین جا بود که احساس کردم یکی از راه‌های رسیدن به خداوند متعال و قرار گرفتن در مسیر اسلام و انقلاب عضویت در سپاه است و همین جا بود که باز حاج احمد کمکم کرد و لیاقت پوشیدن لباس سبز پاسداری را نصیبم کرد.

و همسرم و همسرم...، می‌دانم و می‌بینم دست حضرت زینب(س) که قلب آشوبت را آرام می‌کند، همسرم شفاعتی که همسر وهب از مولا اباعبدالله شرط اجازه میدان رفتن وهب گذاشت طلب تو. خاطرات مشترکمان دلبستگی نمی‌آورد برایم، بلکه مطمئنم می‌کند که محکمتر به قتلگاه قدم بگذارم چون تو استوارتر از همیشه علی عزیزمان را بزرگ خواهی کرد و منتظر باش که در ظهور حضرت حجت به‌اقتدای پدر سربازی کند.

حالا انگار سبکتر از همیشه‌ام و خنجر روی بازویم نیست و شاید بوی خون است که می‌آید، بوی مجلس هیئت مؤسسه و شبهای قدر و یاد حاج حسین به‌خیر که گفت مؤسسه خون می‌خواهد و این قطره‌ها که بر خنجر می‌غلطد ارزانی حاج احمدی که مسیر شیب‌الخضیب شدنم را هموار کرد.

خدّالتریب شدنم را از مسجد فاطمه الزهرای(ع) دورک شروع کردم و به خاک آلودم تمام جسمم را تا برای مردمی که عاشق مولایند مسجد بسازیم. روی زمینی نیستم که می‌بینید، ملائک صف به صفند کاش همه چیز واقعی بود درد پهلویم کاش ساکت نمی‌شد و حالا منتظر روضه قتلگاهم، حتماً سخت است برایتان خواندن ولی برای من نور سید و سالار شهیدان دشت را روشن کرده است.

اینجا رضاً برضاک را می‌خواهم زمزمه کنم. انگار پوست دستم را بین دو انگشت فشردند و من مولای بی‌سر را می‌بینم که هم‌دوش زینب آمده‌اند و بوی یاس و خون در آمیخته هستم. حرامیان در شعله‌های شرارت می‌سوزند و من بدن بی‌پیکرم را می‌گذارم برای گمنامی برای خاک زمین


sarallah_salshohada@

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۲۸
جمال محمد ابراهیمی

sarallah_salshohada@


http://sarallah-salshohada.blog.ir/


لطفا در کانال تلگرامی ما نیز عضو شوید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۴
جمال محمد ابراهیمی

سرلشکر شهید عباس کریمی قهرودی از فرماندهان سپا

سرلشکر شهید عباس کریمی قهرودی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که در سال ۱۳۳۶ در قهرود کاشان به دنیا آمد. دوران ابتدایی و هنرستان را در این روستا به گذراند. بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، در سال ۱۳۵۵ به سربازی رفت. دوران خدمت وظیفه او با مبارزات مردمی در انقلاب اسلامی ایران هم‌زمان بود. با وجود خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیه‌های خمینی را مخفیانه به پادگان عباس آباد تهران منتقل و آنها را پخش می‌کرد. پس از فرمان خمینی، خدمت سربازی خود را رها کرده و به صف مبارزین انقلاب ایران (۱۳۵۷) پیوست و در جریان ورود خمینی به ایران جزو نیروهای انتظامی کمیته استقبال بود.

 

پس از انقلاب و در جنگ :
به هنگام تأسیس سپاه پاسداران کاشان در بهار سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد. در تابستان سال ۱۳۵۹ داوطلبانه برای مبارزه عازم کردستان گردید و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات عملیات همکاری کرد. پس از مدتی، به عنوان مسئول اطلاعات عملیات این سپاه معرفی گردید. سرلشکر شهید عباس کریمی بعدها همراه سرلشکر احمد متوسلیان و سردار شهید رضا چراغی به جبهه‌های جنوب عزیمت کرده و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ محمد رسول الله به فعالیت خود ادامه داد.
وی در عملیات فتح المبین از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود ۲ ماه بستری بود و در این ایام (به توصیه پدرش) مقدمات ازدواج خود را فراهم کرد.در ۲۱ مهر سال ۱۳۶۱ با دختری از شهر خودش کاشان ازدواج کرد. در تیرماه ۱۳۶۱ با همان وضعیت مجروح به عملیات مسلم بن عقیل بود پیوست.پسرش داوود در بیمارستان یازهرا شهر دزفول در سال ۶۳ به دنیا آمد.
در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه ۱۱ قدر (که تازه تشکیل شده بود) معرفی گردید و مدتی به مسئولیت فرماندهی تیپ سوم سلمان از لشکر ۲۷ حضرت رسول منصوب گردید. با شهادت سردار شهید محمد ابراهیم همت در عملیات خیبر،از اواخر اسفند۶۲ فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله را به عهده گرفت.

 

شهادت

 

شهید عباس کریمی قهرودی چهارمین فرمانده «لشکر پیاده - مکانیزه 27 محمد رسول الله»(که در سال 1387به دنبال تغییرات ایجاد شده «سپاه پاسداران» به «سپاه محمد رسول الله» تغییر ساختار پیدا کرد) به تاریخ 23 اسفند 1363 در چهارمین روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به ناحیه پشت سرش شربت شهادت نوشید. پیکر غرق در خون وگل حاج عباس زمانی به تهران منتقل شد که تنها چند روز از اولین سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) یعنی «حاج محمد ابراهیم همت»می‌گذشت.

 

وصیت نامه :

 

بسم‌الله القاصم الجبارین چرا در راه خدا جهاد نمی‌کنید در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما در چنگال ظلم کافرانند. «و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل‌الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان و قاتلو هم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین لله». بکشید کافران را تا بر کنده شود ریشه فساد، و دین منحصر به دین خدا شود. هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می‌خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد. شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می‌کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می‌یازد. «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل‌الله اموات احیاء ولکن لا تشعرون» و آن کسی که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (بقره 154) شهادت برای من یک فیض بزرگی است من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم که آنها که قبل و بعد از من به درجه شهادت نائل آمده‌اند من را در آن دنیا شفاعت نمایند. ان شاء الله و از قول من به تمام اقوام و خویشاوندان خصوصا پدر و مادر و خواهرم و همسرم و برادرانم بگویید بعد از من برای من گریه و زاری نکنند و در عوض به همه دوستان و آشنایان با چهره‌ای خندان تبریک بگویند و به آنها بگویند جان او هدیه‌ای برای اسلام عزیز و امام امت و امت امام بود و در رابطه با شهادت من و بقیه برادرانم که اگر لیاقت شرکت در جبهه‌های حق علیه باطل را داشتند خانواده من صبر را پیشه کنید و صبر نه این که در مقابل باطل و ناحق تسلیم شدن بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات تسلیم شدن بلکه استواری و ایستادگی در برابر ناملایمات در برابر سختی‌ها، در مقابل گرفتاری‌ها و مبارزه سرسخت با مشکلات زندگی مبارزه با هوای نقس، اجرای کلیه دستورات امام است مبارزه با منافقین داخلی که خود نیز یک نوع جبهه داخلی است. لذا طبق فرمایشات قرآن کریم: «واقتلو هم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم و الفتنة اشد من القتل» هر جا مشرکان را دریافتند به قتل رسانید و از شهرهایشان برانید جنان که آنان شما را از وطن آواره کردند و فتنه‌گری که آنان کنند سخت‌تر از جنگ و فسادش بیشتر است. و در رابطه با رزمندگان اسلام باید بگویم که همیشه با توکل به خدا و ائمه معصومین و اجرای دستورات رهبر عزیز و عالی قدرمان بر دشمنان بتازید تا آنها را از صفحه روزگار بردارید و هیچ وقت بر پیروزی‌هایتان مغرور نشوید چون در مرحله اول این شما نیستید که می‌جنگید و این شما نیستید که شلیک می‌کنید بلکه طبق آیه قرآن مجید «و ما رمیت اذ رمیت ولکن‌ الله رمی» و شما باید مجاهد فی‌سبیل‌الله باشید آن کسی که جهاد کند «کلمة الله هی العلیاء» تا این که اراده خدا بالا بیاید و حاکم بر اراده‌ها شود این همان راه خداست. سلام و دعای همیشگی‌تان را فراموش نکنید. خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بگاه و بر عمر او بیفزای. خدایا خدایا رزمندگان ما را نصرت و یاری فرما. (عباس کریمی 27/1/61)
منبع وصیت نامه : ویژه نامه دفاع مقدس در خبرگزاری فارس (103 )

 

خاطرات :

 

تولد

«قهرود» یک روستاست از توابع کاشان. در این روستا کشاورزی بود به نام «احمد» که او هم یک زن و یک دختر شیرخواره توی خانه‌اش داشت. زن احمد بدزا بود، یعنی هر چه بچه دنیا می‌آورد سقط می‌شدند، این دختر کوچولو هم خدایی سالم مانده بود.«احمد» از خدا پسر می‌خواست از طرفی هم نمی‌خواست عیالش این همه اذیت شود. نیت کرد و رفت « کربلا». سال 1336 کربلا رفتن مثل امروز نبود، واقعا خون می‌خواست؛ البته خون دل. دست پربرگشت. بچه بعدی سالم بود، پسر هم بود، تازه بعد از آن، چهار تا بچه سالم دیگر هم به خانواده کربلایی احمد اضافه شد. اما پسر اول چیز دیگری است؛ آن هم اگر چنین حکایتی داشته باشد:
کربلایی احمد می‌گفت به حرم حضرت ابوالفضل دخیل بستم و زار زده بودم که یا قمر بنی هاشم من سلامت بچه‌هایم را از تو می خواهم. خلاصه اینکه کربلایی احمد این پسر اول را تحفه حضرت عباس می‌دانست، برای همین هم اسمش را گذاشت«عباس». کودکی عباس مثل همه بچه‌های روستایی در خانه و مدرسه و سر زمین کشاورزی گذشت. عباس یک پسر بچه ساده و سبکبار و پا برهنه بود که در کوچه‌های خاکی قهرود، پشتک و وارو می‌زد و شلنگ تخته می‌انداخت. البته زیاد شیطان نبود، ظاهرا از همان اول هم مظلومیتش بر شلوغ‌بازی‌هایش می‌چربید. اما زبل بود. مدرسه هم که رفت درسش بد نبود، حداقلش آن قدری درسخوان بود که پای آقاجان وعزیزش را به مدرسه یا پای معلم را به خانه باز نکند. برای دوران دبیرستان هم راهی تهران شد. بی‌خبرم که یک بچه ساده شهرستانی چطور آن روزها را در تهران سر کرد اما به هر حال تا ششم یا هفتم را در مدرسه «دارالفنون» خواند، بعدش هم به کاشان برگشت و در هنرستان نساجی مشغول تحصیل شد و آخر به خوبی و خوشی دیپلمش را گرفت.

 

ترک خدمت

فرمان حضرت امام خمینی درباره ترک خدمت سربازی ارتش شاهنشاهی که پخش شد، عباس که سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان جیم شد و رفت قاطی تظاهرات و تجمعات مردم. به کاشان که نمی‌توانست برگردد چون در یک شهر کوچک سریع شناسایی و دستگیر می‌شد. چند ماه باقی مانده را در تهران سر کرد. خواهرش ساکن پایتخت بود و او زیاد غریبی نمی‌کرد. انقلاب که پیروز شد برگشت سر خانه و زندگی پدرش‌اش . اما عباس دیگر خیلی فرق کرده بود، حتی ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و ریش تازهف سیاه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روی جذاب، مردانه و تحسین‌برانگیز را هم به صفات همیشگی‌اش اضافه کرده بود و در اعمال و رفتارش هم دیگر آن آرامش قبلی به چشم نمی‌خورد و مادر حیران مانده بود که چطور عباسش در عرض چند ماه این طور عوض شده است. همه می‌گفتند:‌ماشاء الله پسر کربلایی احمد یلی شده ...

 

جسور و پر انرژی
همان طور که ذکر شد چند ماه اول انقلاب برای عباس مثل بقیه جوان‌های سر تا پا انرژی شده کشور، به پاسداری از انقلاب گذشت، شده بود مصداق E= MC2 ؛از گشت زنی در خیابان‌ها و تعقیب ضد انقلابیون و طاغوتیان فراری تا کار با داس در مزارع. سپاه کاشان خیلی زود سامان گرفت. خرداد ماه 58 که نطفه سپاه کاشان بسته شد، عباس هم از قافله عقب نماند و همان دور اول رفت و اسمش را نوشت. در گزینش قبول شد و چون خدمت سربازی هم رفته بود به عنوان یک نیروی موثر و فعال در کارهای آموزش نظامی جای پایش را پیدا کرد. آن روزها هر کس که وارد سپاه می‌شد، اگر آموزش نظامی دیده بود یا سابقه مبارزات مسلحانه داشت خیلی زود تا حد فرماندهی تیم یا گروهان یا گردان بالا می‌آمد، اما عباس به دلیل روحیات خاصش کمتر جلوی دید بود و بی‌سر و صدایی او هم مزید بر علت می‌شد تا زیاد سر زبان‌ها نیفتد و چشمگیر نشود. بیشتر به کارهای فردی و تکی (و احتمالا یواشکی) علاقه نشان می‌داد و در این زمینه خیلی هم مستعد بود. در ابتدای امر هم کسی از قیافه او نمی‌توانست متوجه درونیات و تفکراتش بشود. همان طور که ذکر شد انقلاب عباس را سراپا حرکت و خروش کرده بود ولی بی های و هویی و آرامش روحی او کماکان باقی بود. کمی بعد از ورودش به سپاه، طی ماموریتی، یک گروه بیست نفره از سپاه کاشان به فرماندهی شهید «علی معمار» برای حفاظت از بیت حضرت امام عازم قم شد. آن روزها غائله «حزب خلق مسلمان» در قم اوضاع بدی را حاکم کرده و حفظ امنیت بیت حضرت امام دارای اهمیت ویژه‌ای بود. با خاموشی آتش این فتنه، تیم اعزامی از سپاه کاشان به شهر خود بازگشت. غائله بعدی که کار دست انقلاب داد، غائله ترکمن صحرا بود. خبری از اینکه بچه‌های سپاه کاشان یا عباس کریمی در سرکوب این بلوا شرکت داشته‌اند یا نه، در دست نداریم اما پس از این ماجرا، ضدانقلاب در سیستان و بلوچستان هم علم شلوغ بازی بلند کرد و شهرستان «ایرانشهر» هم شد مرکز این فتنه و دوباره گروهی از سپاه کاشان جمع شدند و رفتند «ایرانشهر» عباس در این مرحله بود که گل کرد. عملکرد او در غائله ایرانشهر در مورد جمع آوری اطلاعات و طراحی عملیات برای سرکوب خوانین شورشی و اشرار مسلح، ‌چشم همه را گرفت. یکهو می‌دیدند که عباس غیبش زد و همه نگران می‌شدند، یک دفعه هم سر و کله اش پیدا می‌شد و کلی اطلاعات بکر و دست اول با خودش می‌آورد. لباس محلی می‌پوشید و می‌رفت میان مردم و می‌نشست با آنها گپ زدن یا ریشش را می‌تراشید و با لباس شخصی به عنوان مسافر به سوراخ سنبه‌های شهر سرک می‌کشید و با موشکافی، ته و توی فتنه را درمی‌آورد. آن موقع بچه‌های سپاه به کد و رمز و به این تیپ کارهای تخصصی، نا آشنا و در مکالمات با بی‌سیم درمانده بودند و نمی‌دانستند چطور عمل کنند تا طرح و برنامه‌شان لو نرود که عباس آمد و پیشنهاد داد با لهجه غلیظ قهرودی پشت بی سیم صحبت کنند که برای مردم بلوچ کاملا ناآشناست. این پیشنهاد چنان مؤثر افتاد که کسی فکرش را هم نمی‌کرد. مکالمات بی‌سیم از آن روز بر عهده عباس و یک هم ولایتی‌اش قرار گرفت و انقدر هم این کار را با تبحر و تسلط انجام دادند که همه بچه های سپاه حال می‌کردند و می‌نشستند کنار بی‌سیم تا عملیات مخابراتی عباس و هم ولایتی‌اش را بشنوند. مخلص کلام اینکه بلوای بلوچستان هم به همت بچه‌های سپاه آرام گرفت و پاسداران کاشانی بعد از چهار ماه به شهرشان برگشتند. تنور انقلاب هر روز عباس را پخته‌تر می‌کرد و روح پسر ساده و بی‌آلایش کربلایی احمد روز به روز قد می‌کشید، آنقدر بزرگ که دیگر در جثه نحیفش نمی‌گنجید.


ما هیچ مذاکره ای نداریم

یکی از سران ضدانقلاب به نام «محمود آشتیانی» با عباس تماس گرفته بود که می‌خواهم با تو مذاکره کنم. یک جایی را هم برای مذاکره مشخص کرده بود. عباس به همراه بنده خدایی به نام «حمید» عازم محل قرار شده و آنجا از ماشین که پیاده می‌شوند معلوم می‌شد که «آشتیانی» راهنمایی فرستاده تا آنها را به محل استقرار او ببرد. همراه عباس بند دلش پاره می‌شود که عباس! به خدا توطئه است. اینها می‌خواهند بگیرند ما را. عباس می‌گوید: نترس برادر! با من بیا، غلط می‌کنند دست از پا خطا کنند. بقیه ماجرا از بیان «حمید» خواندنی است:
آقا این راهنما همین طوری ما را جلو می‌برد و می‌پیچاند. یقین داشتم که کارمان تمام است. روزها فقط تا شعاع سه کیلومتری دور شهر، امنیت نسبی برقرار بود و برای رفتن به دورتر باید با ستون و تأمین می‌رفتیم. حالا عباس چهل پنجاه کیلومتر از شهر دور شده بود. آن هم تنها، تنها که نه، من هم بودم ولی مگر فرقی هم می‌کرد! بالاخره به یک ده رسیدیم. هرچی گیر دادم به عباس که بیا از اینجا برگردیم. دلیلی ندارد که اینها ما را اسیر نکنند یا نکشند، عباس محکم می‌گفت: من باید با این مردک صحبت کنم. تو نمی‌آیی، نیا. راستش اگر می‌توانستم برمی‌گشتم، ولی دیگر جسارت تنها برگشتن رانداشتم. رسیدیم به خانه‌ای که محل استقرار «آشتیانی» بود. روی تمام پشت بامها و پشت همه درها و پنجره‌ها دموکرات‌های سبیل کلفت و کلاش به دست زل زده بودند به ما. شاید هاج و واج بودند که این دو تا دیگر چه خل‌هایی هستند. آنجا بود که صمیمانه و با اطمینان فاتحه خودم و عباس را خواندم. اما عباس انگار نه انگار. به قدری خونسرد و بی خیال بود که شک کردم نکند با حاج محمد هماهنگ کرده که الان بریزند این ده را بگیرند. قلبم مثل گنجشک می‌زد. ما نیروی اطلاعاتی بودیم و اگر زیر شکنجه می‌رفتیم حرف‌های زیادی برای گفتن به برادران ضدانقلاب داشتیم. جلوی آشتیانی که نشستیم او شروع به صحبت کرد که ما می‌خواهیم با شما به توافقاتی برسیم، تا...
عباس نگذاشت حرف او تمام شود و خیلی محکم و با جسارت گفت: ببین کاک! شما و ما هیچ مذاکره ای نداریم. شما باید بدون قید و شرط اسلحه را زمین بگذارید و تسلیم بشوید.
دلم هری ریخت پایین. اگر ذره‌ای هم به نجاتمان امید داشتم، بر باد رفت. منتظر بودم که فی المجلس سوراخ‌سوراخمان کنند. حق هم داشتند. عباس آنچنان از موضع قدرت آنها را تهدید می‌کرد که انگار لشکر «سلم و تور» پشت سرش هستند. با کمال تعجب دیدم محمود آشتیانی عکس العملی نشان نداد و دوباره خواست باب مذاکره را باز کند ولی این بار هم عباس با تحکم و ابهت خاصی حرف از تسلیم بی قید و شرط زد. هرچه محمود آشتیانی گفت عباس از حرف خودش کوتاه نیامد. گفت تضمینی نمی‌دهم، اگر کاری نکرده باشید امنیت دارید. صحبتشان که تمام شد مطمئن بودم که همانجا سرمان را گوش تا گوش می برند. ولی طوری نشد و راهنما دوباره ما را به ماشین رساند. تا زمانی که با ماشین وارد سپاه مریوان نشدیم منتظر بودم که یک جوری دخلمان بیاید و در دل عباس را لعن و نفرین می‌کردم که این دیگر چه جور مذاکره‌ای است.
چند روز بعد که آشتیانی و پنجاه شصت نفر از مزدورهایش آمدند و تسلیم شدند نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاورم. تسلیم آنها ضربه خیلی بدی به حزب دموکرات می‌زد. خصوصا اینکه در تلویزیون مریوان هم حرف زدند و ابراز توبه کردند و به افشای جنایت‌های حزب دموکرات پرداختند. عباس به تنهایی این دار و دسته قلچماق و یاغی را به زانو درآورده بود

پسر کربلایی احمد

اصلا تاکتیک عباس در واحد اطلاعات و عملیات، ملاقات با سران گروهک‌ها بود و بیشتر وقتش صرف رفت و آمد میان آنها می‌شد. غالبا هم تنها می‌رفت و بدون اسلحه. مثلا یک گردن کلفتی به اسم «علی مریوان» دار و دسته مسلح سی _ چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصمیم گرفت که «علی مریوان» را وادار به تسلیم کند. اراده کرد و رفت پیش شان. امیدوار نبودیم زنده برگردد، جلویش را هم نمی‌توانستیم بگیریم. تصمیم که می‌گرفت دیگر تمام بود. هرچه می‌گفتیم بابا! اینها که آدم نیستند، می‌روی، سرت را برایمان می‌فرستند، عین خیالش نبود. مدتی با آنها رفت و آمد می‌کرد، با آ»ها غذا می‌خورد، حتی کنارشان می‌خوابید! اینها عباس را می‌شناختند که کیست و چه کاره است ولی بهش «تو» نمی‌گفتند. بالاخره «علی مریوان» و دار و دسته‌اش داوطلبانه تسلیم شدند. دفترچه خاطره علی مریوان که دست بچه‌ها افتاد دیدند یک جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم، ولی دیدم این کا ناجوانمردانه‌ای است. عباس بدون اسلحه و آدم می‌آید. این ها همه حسن نیت او را نشان می‌دهد. کار درستی نیست که به او صدمه بزنم...».
«
عثمان فرشته» هم از کردهای ضدانقلابی بود که تحت تاثیر عباس تسلیم شد و اتفاقا خودش از مریدهای حاج احمد شد و بالاخره هم در جنگ با ضد‌انقلاب به شهادت رسید و سپاه، تشییع جناز باشکوهی برایش ترتیب داد. بعضی از این آدم‌ها هم تسلیم نمی‌شدند اما تحت نفوذ عباس بودند. یک بار در جاده با گروه ضدانقلاب «صالح صور» برخورد کردیم. دیدیم کاری با ما ندارند. پرس و جو که کردیم گفتند: «کاک عباس گفته که با شام کاری نداشته باشیم، و الا جان به در می‌برید.» بعضی از اینها هم مثل «عبدالله دارابی» زیر بار عباس نمی‌رفتند ولی منطقه را ترک می‌کردند تا یک وقت رو در روی او قرار نگیرند.
عبدالله دارابی بعد از مذاکره با عباسف مریوان را ول کرد و با دار و دسته‌اش رفت سردشت. واقعا عجیب بود. این بچه شهرستانی کم حرف که همه را با پسوند «جان» صدا می‌کرد و آن قدر دوست داشتنی و ناز به نظر می‌رسید، چنان تصرفی در روح و جان دشمن ایجاد می‌کرد که کمتر در برابرش مقاومت می‌کردند. حاج احمد هم به او اطمینان کامل داشت و خیلی هم دوستش می‌داشت. عجب از پسر کربلایی احمد ...

قم کردستان

مریوان در زمان فرماندهی حاج احمد معروف بود به «قم کردستان». دلیلش هم همین توبه کردن‌های کله‌گنده‌های ضدانقلاب با نفس گرم بچه‌های سپاه مریوان بود. حاج احمد واقعا از تبحر عباس کیف می‌کرد. او با وجود وسواس عجیبی که نسبت به مسایل اطلاعاتی داشت تقریبا دربست حرف‌های عباس را قبول می‌کرد و کمتر به او ایراد می‌گرفت. اتفاق افتاده بود که کسی می‌آمد و اخباری راجع به تحرکات ضدانقلاب می‌داد، و عباس همه آنها را رد می‌کرد و آمار و ارقام متفاوتی را می‌گفت. وقتی می‌پرسیدند تو از کجا می‌دانی، می‌گفت: من خودم دیشب پیش آنها بودم. حاج احمد می‌گفت: «روی اطلاعات برادر عباس باید صد در صد حساب و برنامه‌ریزی کرد.» سپاه مریوان حقیقتا برای عباس دانشگاهی بود که با بهترین نمره از آن فارغ التحصیل شد. در آن زمان «مریوان»، امن‌ترین نقطه کردستان بود و هر آدم‌ساده‌ای هم می‌داند که برقراری امنیت جز با عملیات اطلاعاتی قوی و مستمر ممکن نیست.

سکوی پرواز

عملیات محمد رسول‌الله (ص)، اولین عملیات برون مرزی بزرگی بود که بچه‌های سپاه مریوان در آن نقش داشتند. طراحی عملیات کار حاج احمد و حاج همت بود. قرار شد یک اکیپ اطلاعاتی ویژه، برای شناسایی سنگرها، خطوط مقدم و در صورت امکان مناطق عمقی و عقبه دشمن، تشکیل شود. مسئولیت سرپرستی این اکیپ بی‌برو برگرد بر شانه عباس کریمی بود. این ماموریت نیز با مهارت‌های ویژه او به خوبی به انجام رسید. انجام عملیات محمد رسول الله (ص) جرقه‌ای بود برای تشکیل یک نیروی زبده نظامی که «تیپ موقت 27 محمد رسول الله ص»، نام گرفت و بعدها به لشکر خط‌شکن سپاه پاسداران در طول دفاع مقدس تبدیل شد. کادر اصلی این تیپ که حول محور فرماندهی احمد متوسلیان شکل گرفت، به جز «محمود شهبازی» جانشین فرماندهی»، همگی از بر و بچه‌های سپاه مریوان بودند و طبق معمول حاج احمد برای واحد اطلاعات و عملیات تیپ هیچ کس را جز عباس کریمی در نظر نگرفت. به این ترتیب نطفه لشکر پیاده مکانیزه 27 محمد رسول الله ص در بهمن سال 1360 بسته د و اعضای مرکزی این تیپ پس از خداحافظی از مریوان _ شهری که ماه‌ها در آن به مجاهده پرداخته بودند _ عازم جبهه‌های جنوب شدند تا این بار سینه به سینه صدام عفلقی بایستند. دو کوهه، میقات احمد و شاگردانش بود و جبهه‌های جنوب، سکوی پرواز آنها.

فتح‌المبین

اولین عملیات تیپ محمد رسول‌الله «صلوات‌الله علیه» فتح‌المبین بود. این عملیات یک ویژگی دارد که باید در تاریخ ایران ثبت شود؛ آن هم تصرف توپخانه سپاه عراق بدون شلیک حتی یک گلوله است. عملیات شناسایی این توپخانه که مستلزم نفوذ در دل دشمن و رفتن به عقبه آنها بود، طبعا برعهده واحد اطلاعات و عملیات قرار می‌گرفت. عباس هم که کشته مرده این کارها بود. نتیجه کار هم انقدر درخشان بود که چشم همه را خیره کرد، و بیشتر از همه چشم صدام را. البته عباس در این عملیات از الطاف بعثی‌ها بی‌نصیب نماند و پایش تیر خورد و قلمش حسابی خرد و خاکشیر شد و ماندنش بیهوده. افقی فرستادندش کاشان. عباس تا آخر عمر اسیر این زخم ماند.

خصوصیات یک فرمانده

این جملات را داخل سررسید شخصی عباس و به خط خودش خواندم:«خصوصیات یک فرمانده به این شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیک‌ها، از همه مهم‌تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده‌ای که ابتکار عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، سلاح برنده مومن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۲۷
جمال محمد ابراهیمی

احمد فروغی فرزند اصغر در مرداد 1335 در روستای ابر از توابع شهر خوراسگان  اصفهان در خانواده ای متدین و کشاورز متولد شد . احمد در سن چهار سالگی برای فراگیری قرآن به مکتب رفت . از دوران نوجوانی به سبب تنگی معیشت در ضمن تحصیل به کار بنائی مشغول شد.از همان ابتندا به مسائل دینی توجه داشت و از سن 8 سالگی به نماز و روزه اهمیت می داد. دبستان را در مدرسه ی ابتدایی صیرفیان پور گذراند و دوران متوسطه را در دبیرستان هاتف گذراند و در سال 1355 موفق به اخذ دیپلم شد. در سال 1355 در دانشگاه انستیتوتکنولوژی شهرکرد قبول شد و در سال 1357 موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم برق صنعتی شد. احمد با تمام وجود ظلم و ستم، رژیم پهلوی را بر پیکر جامعه لمس می کرد . با شروع انقلاب اسلامی جزو اولین افرادی بود که علی رغم ضعف فرهنگی اهالی محل ، مردم را به شرکت در راهپیمایی علیه رژیم پهلوی تهییج می کرد و همه اوقات خود را وقف انقلاب نمود و شب و روزش را به مبارزه با عمّال رژیم پهلوی اختصاص می داد و به هدایت و ارشاد هواداران رژیم پهلوی می پرداخت. با پیروزی انقلاب اسلامی ، فعالیت خود را در کمیته ی دفاع شهری اصفان آغاز کرد و مدتی پاس بخش و مسئول شیفت بود .وی نقش موثری در دستگیری عمال رژیم پهلوی ایفا کرد . از ابتدای تشکیل سپاه پاسداران با فرماندهی حجت الاسلام سالک و معاونت سردار رحیم صفوی ، در پست معاونت عملیات خدمت می کرد.ضمن فعالیت در سپاه به فعالیت های دیگری از جمله ایجاد کلاسهای نظامی در مساجد،رسیدگی به وضعیت مالی مستمندان، راه اندازی شرکت تعاونی محلی و فعالیتهای تبلیغی و مذهبی دیگری می پرداخت. با شروع فتنه گروهک های ضد انقلاب در کردستان از 22 اردیبهشت 1359 ، به همراه علی مصدق فر و احمد حجازی عازم منطقه شد و به خاطر شجاعت و توانایی نظامی وی به عنوان فرمانده انتخاب شد و حدود 4 ماه در منطقه ی کردستان به مبارزه با عناصر ضد انقلاب پرداخت و به دلیل مجروحیت به اصفهان بازگشت و در اصفهان به عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران اصفهان منصوب شد.وی در درگیری با ضد انقلاب ، کشف مواد مخدر ، انهدام باندها ، و تشکیلات نظامی گروهک ها،بسیار زیرک و توانا بود .با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم منطقه جنوب شد و به همراه عباس کرد آبادی یک تیم مستقل تشکیل داد و از سوی سردار رحیم صفوی فرماندهی جبهه ی دارخوین به وی واگذار شد.وی در عملیات فرماندهی کل قوا نقش مهمی داشت. احمد در عملیات ثامن الائمه فرمانده محور بود. وی فرماندهی یکی از محورهای عملیاتی را نیز در عملیات پیروزمندانه طریق القدس بر عهده داشت .سرانجام در همین عملیات بر اثر اصابت تیر به داخل دهانش در منطقه ی چزابه به تاریخ 1360/09/11 بشهادت رسید و پیکر پاک وی در گلستان شهدای اصفهان ، قطعه ی طریق القدس ردیف 5 ، شماره 16 به خاک سپرده شد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۱۲
جمال محمد ابراهیمی